پرنیان تفکر و تخیل

ساخت وبلاگ
وقتی کمتر کتاب بخوانیم، کمتر مینویسیم، اما زندگی تنها کتاب خواندن یا نوشتن نیست. ما میخوانیم و مینویسیم تا درک بهتری از زندگی داشته باشیم. یکی از سوالهای مهمی که افراد دغدغه مند از خود خواهند پرسید، این است که معنای زندگی چیست؟ در هر مرحله از زندگی پاسخ این سوال متفاوت خواهد بود! گاهی پاسخ به این سوالها در کتابها و نوشته ها به مضامین مختلف یافت میشود و گاهی این مضامین مختلف در خود زندگی و کنارآمدن با شب و روز آن پیدا میشود. به رادیو گوش میدهیم، به برنامه پرنیان تفکر و تخیل. به داستان زندگی آدمها!

از پشت پنجره به آدمهایی که از جاده عبور میکنند و زیر باران دنبال آرزوها و هدفهایشان حرکت میکنند، نگاه میکنم. به آدمهایی که سعی میکنند امیدهای خودشان را زنده نگه دارند تا آرزوهایشان، معنا زندگی شان را حفظ کنند. وقتی اولین و آخرین قطار مترو را سوار شویم و به نگاه آدمها توجه کنیم، به داستانهای مختلفشان مثل حبه قند خواهیم نگریست. هر فردی داستان زندگی خودش را دارد. پشت هر نگاهی، پشت هر گوشت به استخوانی داستانی نشسته است. داستان علقه اش، داستان تولدش، داستان کودکی اش، داستان نوجوانی و ادامه زندگی اش.

چخوف میگوید “درست ترین شکل عشق آن است که شما چگونه با یک فرد رفتار میکنید، نه اینکه درباره وی چه احساسی دارید” و همچنین گاهی ممکن است رفتار با ما آنگونه که ما حس میکردیم نباشد و البته این دلیل بر بی عشقی نیست! هرکسی ممکن است برای خودش به نوعی درست ترین رفتار را تعریف کند.

جک ولش میگوید که “به گمان من یکی از فرایندهای مهم مدیریت، افشاندن بارانی از تشویق بر سر کارکنان برای پیشرفت آنان است. تشویق باید هم از روح و هم از جیب کارکنان سر درآورد” ولی یحیی فریاد میزد که کار کردن برای دیگران یعنی روح و بدنت را هر روز به صافکاری ببری. شاید درست ترین نوع رفتار در کار برای یحیی، کار کردن برای خود است. 

یالوم مینویسد که “نظریه پردازان خودشکوفایی، بر اخلاقیاتی تکاملی باور دارند. برای نمونه، آبراهام مزلو می گوید: «انسان به گونه ای ساخته شده که اصرار دارد موجودی کامل و کامل تر شود و این به معنای اصرار برای رسیدن به همان چیزی است که مردم ارزشهای والا، بزرگواری، مهربانی، شجاعت، صداقت، عشق، از خودگذشتگی و خوبی می نامند.» بنابراین مزلو به پرسش ما برای چه زنده ایم؟ اینگونه پاسخ می دهد که ما زنده ایم تا توانایی هایمان را محقق سازیم. او پرسش بعدی یعنی بر چه اساسی زندگی کنیم؟ را با این ادعا پاسخ می دهد که ارزشهای خوب در ذات ارگانیسم انسانی نهاده شده اند و اگر انسان به خرد ذاتی خویش اعتماد کند، به شیوه ای شهودی آن ها را خواهد یافت”. در همین حال به نگاه جبران خلیل جبران توجه کردن خالی از لطف نیست

“هفت بار روح خویش را تحقیر کردم: نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان می‌داد. دومین بار آن هنگام که در مقابل فلج‌ها می‌لنگید. سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید. چهارمین بار وقتی‌که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه می‌کنند. پنجمین بار آنگاه‌که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باززد و صبر را حمل بر قدرت و توانایی‌اش دانست. ششمین بار زمانی‌که چهره‌ای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمی‌دانست آن چهره، یکی از نقاب‌های خود اوست. و هفتمین‌بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است”.

سالینجر مینویسد”قرار نیست من جوری زندگی کنم که دنیا دوست داره، خب طبعا قرارم نیست دنیا جوری بچرخه که من دوست دارم” و این نوع نگاه بدون تعامل با دنیا، میشود تنهایی. البته باید متذکر شد که اسماعیل کاداره در کتاب آوریل شکسته مینویسد “همه ما آدمها، تحمل تنها ماندن را داریم، همچون تمام سختی ها و مصائب دیگر. اما علت این که در این مورد، حساس تر از باقی موارد هستیم، این است که طعم تنها نبودن را چشیده ایم و درون مان را بهانه گیر کرده ایم”. در همین زمان آدرین هلوسیوس در کتاب درباره انسان درباره خوشبختی اشاره میکند که “آدمیان خود را دوست دارند، همه در طلب خوشبختی اند و تصور میکنند که خوشبختی آنها در صورتی کامل است که از میزانی از قدرت کافی برای تامین هرگونه لذت برای خود برخوردار باشند؛ بنابراین عشق به قدرت از عشق به لذت سرچشمه میگیرد”.

در هر کتاب، نوشته و نقل قول، پاسخ به چیستی خوشبختی و معنای زندگی متفاوت است! گاهی پاسخها به مضامین مختلف یافت میشود و گاهی این مضامین مختلف در خود زندگی و کنارآمدن با شب و روز آن پیدا میشود. گاهی این پاسخها تکمیل کننده یکدیگر و گاهی متناقض با هم هستند. انگار این پاسخها با داستانهای مختلف زندگی افراد و طرز نگاهشان گره خورده است. 
وقتی اولین و آخرین قطار مترو را سوار شویم و به نگاه آدمها توجه کنیم، به داستانهای مختلفشان مثل حبه قند خواهیم نگریست. در فیلم حبه قند یک خانواده عروسی، شادی، غم، مرگ را با هم کنار هم تجربه میکند.

زندگی یعنی دنبال ساختنش رفتن. یعنی نسبت به زندگی خود و جامعه درک پیدا کردن و دست به سوی خالق دراز کردن. یعنی به سوال خوشبختی و معنای زندگی و قدم به عالم فرزانگی پاسخ دادن و روی تمام سراشیبی هایش سّر خوردن و بلند شدن و ایستادن و ماندن و تلاش کردن…

داستان من بودم نادر نبود...
ما را در سایت داستان من بودم نادر نبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haminan بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 17:59